یکى بود، یکى نبود
انقلاب اسلامى ما، یک قصه واقعى است که «یکى بود» آن
با مستضعفان و پابرهنه ها و «یکى نبود» آن با
مستکبران و زورگوها شروع مى شود.
صاحبان این انقلاب، به دور از دنیاى «دو نبش»ها و «سرقفلى»ها
قیام کردند؛ آنهایى که رنگ سفره شان در طول این سال ها اگر
کم رنگ تر نشده باشد، یک نواخت باقى مانده است.
آنهایى که صاحب چندین قبر در مزار شهیدان هستند و هنوز خود
را مدیون انقلاب مى دانند. آنهایى که همیشه بدهکارند، ولى از
انقلاب طلبى ندارند. آنهایى که همیشه بسیجى هستند.
آنهایى که لباس خاکى خود را عوض نکرده اند. کسانى که پاپوششان،
کفش ملى است و لباس برادر بزرگ تر را مى پوشند.
انقلاب به دل گرمى اینان، خود را بیمه مى کند.
یکى نبودها، انگل این مردمند و مسبب سفره هاى بى رنگ؛
آنهایى که کیسه هایشان را به قیمت جیب هاى خالى این مردم پر مى کنند.
بر سکوى اول احتکار، فاتحانه مى ایستند و حسرت
اجراى عدالت را بر دل پابرهنگان مى گذارند.
اینان با ارز مى بینند. با سکه هاى طلا مى شنوند.
با زبان لمس مى کنند و هر چیزى را با بوى سرمایه مى چشند.
با این حال، همه اینها یک روز سکته خواهند کرد؛ آن روز که آقاى اصلى
انقلاب با قدم هاى سبزش، ریشه این پلیدى ها را زرد کند.
اصغر عرفان